سوزد دل از براي من و من براي دل امشب اميدوار شدم از وفاي دل عماد خراسانی *** نفس درسينه ميلرزد زدست دل تپيدنها نگه در ديده ميرقصد ز شور و شوق ديدنها پژمان بختياری *** به تكلّم به تبسّم به خموشي به نگاه مي توان بُرد به هر شيوه دل آسان از دست كليم ك, ...ادامه مطلب
کلاه و معانی مختلف آن در شعر پارسی ***** حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد #حافظ *** قامت پیری سرم در دامن زانو شکست!شوق پندارد، خیال کجکلاهی میکنم بیدل دهلوی *** در مستقبل تلافیِ ماضی کن! خود را نه! خدای خویش را راضی کن! عمّامهبسر بِهْ است، یا تختهکلاه؟قاضی! , ...ادامه مطلب
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم. من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال: که دستم به دست توست! من جای راه رفتن پرواز می کنم! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم: موسیقی نگاه تو را گوش می کنم. گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم... "فریدون مشیری " به بهانه تولدش،یادش گرامی,مشرق خیال فریدون مشیری,مشرق خیال,مشرق خیال مشیری,شعر مشرق خیال,از مشرق خیال,شهر خیالی مشرق ...ادامه مطلب
چرا شعری نمی گویی، برای حال تبدارم؟چه میخواهی تو از جانم؟که دست از عشق بردارم؟ به من احساس غم دادی چقدر از زندگی سیرمچه کردی با دل تنگم، که بی اندازه می بارم… نشستم باز هم امشب، میان عقل واحساسمکه شاید منطقی باشد، کند از عشق بیزارم…! چه دنیای غم انگیزی…مرا یادت نمی ماندمنم آنکه به چشم تو، شبیه نقش دیوارم فریبم دادی و حالا ، نمی بینی که دلخونمغریبی می کنی با من …به بیش از این،سزاوارم فراموشم کنی یا نه…به یادت بودم و هستممخواه از من که بد باشم، که دست از عشق بردارم… ,چرا شعری نمیگویی برای حال تبدارم ...ادامه مطلب